در روزگاري كه :
زن را بـه "تن" مي شناسند
غيرت را "بددلي" مي نامند (1)
و باحجاب را " اُمل" مي دانند ،
تو همچنـان "فرشته" بمان (2)
بانوي سرزمين من :)
مَردها نبینند!
روزهـا گذشت
و همچنان دلبــری می کرد در خیابان . (1)
وقتی
خبـر ارتبـاط پدرش را با فلان دختر شهر شنید
شوکه شد!
شاید پدرش هم نباید می دید... (2)
امروز شاید سخت و جان فرسا
رنگ سیاه ، روزه ،تشنگی، گرما
فردا شاید همین سیاهی ها
شد دلیل شفاعت زهرا (س)
امروز دختران سرزمین من چادر به سر می گیرند برای مبارزه
...
و مردم سرزمین من دست از مبارزه برنخواهند داشت!
بانوی راننده ایرانی!
هنگام رانندگی
کمربند ایمنی را که می بندی،
گره روسری ات را هم محکم ببند!
چهاردیواری نیست که اختیاری باشد،
ماشین ِ زیر پای تو ...
در ميــآלּ اين همـﮧ چشـــمـ ،
نگـــــــــآه تو
مرا بـﮯ نياز مـﮯ سازد
از هر نگـــــآهـــﮯ ...
مــرا ✿دخـتر خانـــوم✿ مے نـامــند غرورے دارم كـه براے تنها نبودن ، لـه نمـﮯ شود(1) احساسـﮯ دارم كـه با منطق ِگدايان نمـﮯ سازد قلبــﮯ دارم كـه هنوز تیزے خنجر نامردے را نخوردهـ استـــ و زيـبايــﮯ هايـﮯ دارم كـه حراج چشم هاے بيگانـه نخواهد شد! اينگونه است مشق شب هاي دخترانه من...
وقتـﮯ سياهـﮯ ِ چادرم ،
قد عَلم مـﮯ كند!
چـﮧ خوب مـﮯ دانستند قديمـﮯ تـر هآ:
"بـالاتـر از سياهـﮯ رنگـﮯ نيست "
ﮯ خود
برايم دليل و مدرك نيــــــاور!
مــלּ يكـــ دخترمــ
مـﮯ دانمـ كـه صـلاح مــלּ در "حجــاب" استـــ
بــــراي مـלּ
دليلـﮯ بزرگـــ تر از "سخن خدايــمـ" نيستـــ
مـלּ حجـــــاب مـﮯ كنم
چون خــداي مــלּ اينگونـه مـﮯ خواهـد (1)
مـלּ دخترم از نسل حـوا با ظرافت ها و زيبایـﮯ ها امــآ زیبایـﮯ های مـלּ رازهایـﮯ هستند محرمانه! خالقـمــ سفارش کرده جز برای محارمـ فاششان نکنمـ(1)...
بخون اما ناراحت نشو ؛؛؛!!!
دوستان بخونید ببینم چشمی خشک می مونه ؛؛؛!!!
یکی از نوکرا و ذاکرای ارباب میگفت: دو ماه پیش خواهرم کربلا بود تو صحن حضرت عباس ع بودیم مداح
داشت روضه میخوند یه وقت دیدیم یه پیرمردی اومد از یقه اون مداح گرفت کشید پایبن گفت :
عباس دروغ میگه ...
عباس دروغ میگه ...
مداح آرومش کرد گفت :
چی شده پیر مرد گفت :
من بعد 25 سال بچه دار شدم الان که 19 سالشه رفته تو کما با خودم گفتم :
از اصفهان اومدم کربلا ؛؛؛ امروز زنگ زدن بهم گفتن : بچت مرده...!!!
دروغ میگن که عباس حاجت میده !!!!!!
خواهرش میگفت :
مجلس بهم ریخت ...!!!
فرداش تو صحن حضرت عباس بودیم دیدیم پیرمرده پا برهنه اومد ...!!!
با خودموون گفتیم الان مداح و میزنه دوباره...!!!
دیدیم اومد جلو چهار پایه که مداح روش واساده بود دستشو گرفت گفت :
بیا بغل ضریح بخون همه کسایی که دیروز بودنم باشن...!!!
میخوام بگم غلط کردم...!!!
(گریه میکرد و میگفت)
حاجی چی شده ...؟؟؟
پیر مرده گفت :
خانومم زنگ زد گفته : چون نمیذارن زنا تو غسال خونه برن ؛؛؛ التماس کردم گفتم :
یک بار بچمو تو سرد خوونه ببینم...
مادرش میگه :
همین که کشو رو کشیدن بیرون دیدیم رو نایلون بخار نشسته س
سریع آوردنش بیرون و بهش شوک دادن...!!!
خلاصه پسرم به هوش اومده و شفا گرفته...!!!
میگن تا به خودش اومده پرسیده بابام کجاست...؟؟؟
مادرش بهش گفته :
پدرت کربلاست...!!!
پسرش میگه : وقتی تو کما بودم و دیگه دل کنده بودم از زندگی یه
دفعه یه آقای قد بلندی اومد صدام زد و گفت :
پاشو برو به بابات بگو آبروی من یکبار تو صحرای کربلا رفته بود....
چرا دوباره تو آبرومو بردی ؟؟
پاشو برو به بابات بگو عباس دروغ نمیگه !!!
عباس دروغگو نیست...!!!
بلیط کربلا تونو از دست حضرت عباس بگیرید
به احترام "باب الحوائج" هرکی دید،
کپی کنه تا همه سلام بدن...!!!
یهویی عاشق این متن شدم…!!!
۱ محمد
۲ علی
۵ حسین
+
اگه این پست +18. بود 300 نفر کپی میکردن ولی چون در مورد
حضرت اباالفضل ع هست کسی حاضر به کپی کردنش نیست!!!!
خدایا:هر کی این پست راکپی کرد درد دلش رو رفع کن ؛؛؛!!!
منـــ یهـــ دخترمـــــ...
با تلنگری باران میشوم...
باکلمه ای عاشق♥می شومــــــــــ
با فریادی می شکنمــــــــــ↯
زورم بہ تنها چیزی که مۍ رســــــــــد بغــض لعنتیهـــ
هنوزهم با مداد رنگی خانه رویاهایم را به تصویر میکشمــــــ
من دخترم پراز راااز....هرگز مرا نخواهی دانست!
هرگز سرچشمه اشکهایم را نمیابی!
عاشقـ لوس شدنام قهــــــــــر کردنام حـســـود شـــدنامـــــ ...
دختروونگی هامو با هیچ چی تو دنیا عوض نمیــــ کنمــــــــــ!
دنیای دخترونه رو فقط یه دختر میـــتونه لمــــــــــس کنه!
♥•٠· من یک دخترم
نه یک مانکن فروشگاه,
نه یک وسیله برای جلب توجه,
و نه یک تابلو نقاشی
پیشرفت و بالارفتن را میخواهم اما نه به هر قیمتی
آزادم اما با تفسیری جدابافته...
آزادی من حجاب من است ،
طلا هم آزاد است اما همیشه محفوظ ، طلا را هیچوقت فله نمیفروشند!
آن چه را فله میفروشند که زیادی آزاد باشد .نمونه اش "سبزی خوردن"!
وقتی دستهایت را نذر
مرتب کردن چادرت میکنی
وقتی چشم هایت را
بر حرام می بندی
وقتی با آهنگ نجابت و وقار
از جاده ی تلخ گناه
پیروزمندانه می گذری
وقتی پاکی وجودت را
از نگاه های چرکین می پوشانی
آنگاه پیشکش توست
بلندای آسمان ها
که حجابت آسمان است و
تو خودت از جنس ماه
این دخترهایی که هی از خودشون عکس میزارن و یه عده قربون صدقشون میرن ؛
میخوام ببینم اینهمه بهت گفتن خشگلی... نازی... جیگری
تا حالا یکیشون بهت گفته:
خیلی خانومی با فهمی ، با ادبی ، با شعوری ، با حیایی؟
اصن دنیای من با دنیای تو کلا فرق داره
ببین تو با پولات رژو ریمل میخری من پاستیل و شکلات
واسه تو مهمه که تو خیابون همه بهت نگاه کنن ولی مامان من یادم داده
همین که خدا دوسم داشته باشه کافیه
میدونی عزیزم تو کفش پاشنه بلند می پوشی اونم از نوع ده سانتی ولی من عاشق کفشای اسپورتم
تو قلبت مسافر خونه ست و هر روز عاشق یکی میشی ولی تنها عشق زندگی من پدرمه
تو عاشق اینی که عشقت بهت بگه دوست دارم ولی من
یه بار دخترم گفتن بابامو با دنیا عوض نمی کنم
تو با آدمای غریبه حرف میزنی من با مامانم
تو حافظه ی گوشیت پره از شماره... ولی تنها پسری که شمارش تو گوشیمه داداشمه
ببین فکر نکن من فقط لباسای تیره می پوشما نه بیا خونمون ببین هر رنگی لباس می پوشم
اصلا عین رنگین کمون ولی بیرون خونه = حسابش جداست
تو عاشق حرف زدن با عشقتی
من عاشق باز کردن در واسه بابایی و خوشحال کردنش
آره حالا دیدی دنیامون چقدر متفاوته ؟
تو میخوای واسه همه باشی باش ولی من ترجیح میدم عزیز دل مامان و بابام باشم